عشق من پائیز آمد مثل پار
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
در فراق یاس ؛ مشکی پوش بود
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد
یاسها پیغمبران خانه اند
رو به عشقی اشتراکی می برد
یاس در هر جا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
در شبان ما که شد خورشید ؟ یاس
بر لبان ما که می خندید ؟ یاس
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
راهی شبهای دیگر می شود
یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد
دانه های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا ؛ گل یاس کبود
گریه ؛ آری گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ نسترن
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید ؛ خاک
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو کس از قبر او آگاه نیست
گریه کن زیرا که گلها دیده اند
یاسهای مهربان کوچیده اند
.....................................................................................................
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ ، تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد
شب مرگ ، از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد !
چو روزی در آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی ! آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
« مهدی حمیدی »
زیارت حضرت فاطمه زهرا(س) در روز یکشنبه (التماس دعا)
السّلامُ علیکِ یا ممتحنـةُ اِمتحنکِ الّذی خلَقَکِ فَوَجَدَکِ لِما اِمتحنکِ صابرةً أنا لکِ مصدّقٌ صابرٌ عَلی ما اَتی بهِ اَبوکِ و وصیُّهُ صلواتُ اللهِ علیهِما و أنا أسئَلُکِ إِن کنتُ صدَّقتُکِ اِلّا اَلحَقتَنی بتَصدیقِی لَهُما،لِتُسِرَّ نَفسی فَاشهَدی اَنّی ظاهرٌ بِوِلایتکِ و وِلایةِ آلِ بَیتِکِ صَلواتُ اللهِ عَلیهِم اَجمَعینَ.
سایبون
روزگاری ته یک قریه پیر
می زیست مردی از جنس حقیر
پاک و بی ریا تر از صداقت
به سادگی یه عمر کرده عادت
یه روز می سازه سایبونی از سپیدار
واسه چند دلی که داره جای خار
هر روز توی این سایبون
گپ می زنن از زمین و از زمون
لحظه ها می گذره و روزا می ره پشت هم
نمی زارن پشتی از رفاقت بشه خم
اما حالا رفتن اون آدما
سایبون مونده و زخمای دلا
آخه این راه و رسم روزگاره
به عهد آدما و سایبون کاری نداره
اونا رفتند وگذاشتند یه رد پا
سایبون زنده است به عشق اون یه گله جا
راسته که می رن آدما از روزگار
خاطراتشون میمونه به یادگار
برگرفته از نشریه کتیبه (شعر ازاحسان اختیاری)
دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک
دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک
دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک
دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک
دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک
دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک
دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک
دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک
دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک
دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک دیهوک
فلک در آسمو چو می ترشه ...
سر کوه بلند پرخلشه ...
قرنه کماهو سر نکنی بیخ نکنی ...
تلو متلو تلو ما ...
اشتو میری تو افتوه ...
بلند بالا به ...
اشعار دیهوکی را در این وب شاهد و ناظر باشید. بزودی زود
گفتم بهار آیه و عیشی کنم مه